دلم گرفته به وسعت تمام دریا ها و اسمان ها....
دلم گرفته به تعداد تمام ستاره های کهکشان راه شیری....
دلم گرفته به اندازه یهمه بغض های در گلو خفه شده و
به اندازه ی همه خنده های تلخ....
دلم گرفته به اندازه ی وسعت همه ی دلتنگی های عالم....
شیشه قلبم انقدر نازک شده که با گوچکترین تلنگری می شگند!
دلم می خواهد فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم که عمق دردم را در فریادم منعکس کند!
فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام........
غم من راز خموش صدف دیده ی توست !!!
که ندارد پر و بالی و نداند گذری ...
غم من شعله ی لرزان دل خسته ی توست !!!
ای که خود سایه بالای سرم میباشی
مایه برکت چشمان ترم میباشی
کمکم کن که دوباره به تو محتاج شدم
باز در معرکه چشم تو تاراج شدم
چند وقت است مرا عاشق خود ساخته ای
آتش عشق به این غمکده انداخته ای
چند سالست که از چشم تو محروم شدم
باز قربانی این سنت مرسوم شدم
من به چشمان اهوراییت ایمان دارم
با که گویم که ترا دوست تر از جان دارم
همه دار و ندارم همه چیزم هستی
و بقول دل غمدیده عزیزم هستی
شیوه چشم تو آموخت که عاشق باشم
پای چشمان نجیب تو شقایق باشم
ای همسفرو همصدای من
امروزجای خالی تورا با سکوتم پر می کنم
ولی دیگر طاقت ندارم
نمی توانم تو را در خاطره ها نقاشی کنم
اما می دانم که تو می آیی
زود تر از دیر
آمدنت نزدیک است
ومن جای خالی تورا می خواهم با قاصدک ها تقسیم کنم
با چشمانت گرمی ده
تا آن زمان که می آیی
در انتظارت هستم
در انتظار............!
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
............
"همه..."
آسمان همه ابر...
ابر همه باران...
باران همه اشک...
اشک همه بغض...
بغض همه من...
من همه تو...
تو همه عشق...
عشق همه حسرت...
حسرت همه درد...
درد همه شب...
شب همه ماه...
ماه همه بی من، بی تو، آه...
امـشبـ هـیچـی نـمے خـوآهـم !
نـه آغـوشـتـ رآ
نـه نـوازش عـآشقـآنـه اتـ رآ
نـه بـوسـه هـآے شـیریـنتـ...
فقـطـ بـیـآ
مےخـوآهـم تـآ سحـر بـه چشـمـآن زیبــــایتـ خیـره بـمــآنـم
هـمیـن کـآفـی استـ
بـرآے آرامـش قلبـــ بــی قـرآرم
تـو فقـط بـیــآ.....
بــ ـه کبــ ـریـ ـت نیـ ـازی نـیـسـ ـت!
سیـ ـ ـگـ ــار را بـــر لـبـــم مـ ـ ـی گـــذارم و
بـ ـه درد هـــایــ ـم فکـــ ـر میــ ـکــ ـنــ ـم
خــودش آتـ ـ ـش مـ ـی گیـ ـرد...
دلم یک نفر غریبه می خواهـد ..
بیاید بنشیند فقط سکوت کند
من هی حرف بزنم
بزنم و بزنم
تا کمی کم شود از این همه بار ...
بعد بلند شود و برود
نه نصیحتی نه ...
انگار نه انگار ...
کاش می شــــد " فقــــط " ، تو را داشته باشــــم....
خدا هـــــی بپرسد : خوب ، دیگر چه ؟؟!
منبگویـــم : هیچ ، هـــــمین کافیـــــــــست !!!